-
کار و بیکاری
دوشنبه 5 بهمن 1394 11:27
هر چی بیشتر میگردم کمتر به نتیجه میرسم، آروم آروم دارم اعتماد به نفسم از دست میدهم، تصمیم گرفتم تا آخر سال بیشتر تو این شرکت نمونم و الان که دارم برای سال جدید دنبال کار می گردم کمتر به نتیجه میرسم... چند جا به مصاحبه نهایی هم رسیده ولی دیگه خبری نشده... احساس بدی که از یک طرف حس توانمند بودن می کنی از یک طرف دیگه...
-
زمستون هم شروع شد
یکشنبه 13 دی 1394 17:24
کلی پست از تو مغزم می گذره، تو افکارم مینویسم، ادیت می کنم و گاهی پاک می کنم ولی هیچکدوم اینجا نمی نمویسم؛ از فیلم های که دیدیم، از بچه گربه ای که الان من شدم مادرش، از خواهرزاده تپل و خوردنی که دلم واسش یک ذره شده و از خودم از روزهای خاکستری که دارم میگذرونم و هیچ تلاشی برای تغییرش نمی کنم... دوست دارم یک مدت از قطار...
-
زمان متوقف شده
دوشنبه 23 آذر 1394 09:47
از اون مواقعی که دوست دارم زمان متوقف بشه، شبها ساعت 11 میخوابم و صبح گربه کوچکیم ساعت 6 بیدارم میکنه ولی احتیاج دارم از خواب بیدار نشم، صبح ها مثل آدمهای که فقط چشم هاشون بازه ، ازخونه میام بیرون ولی مغزشون تو یک زمان مشخص ایست کرده، زمان برای من متوقف شده....
-
ماه من آذر
یکشنبه 1 آذر 1394 10:33
امروز اولین روز از آخرین فصل پاییز... از امروز تا شش روز دیگه یک سال دیگه از عمرم تموم میشه... این دفعه قرار بنویسم، همه چیزهای که می خواهم و به ترتیب اولویت... این بار به جزییات دقت بیشتری می کنم...
-
خواب
دوشنبه 25 آبان 1394 12:48
سرم می ندازم پایین، زندگیم می کنم یادم میره چه آرزوهای داشتم و دارم، یادم میره باید تلاش کنم از برنامه ریزی کردن فرار می کنم و هیچی مثل خونه و خوابیدن حس امنیت بهم نمیده، حتی اگر خواب ها پر باشه از اتفاقات ریز و درشت ولی باز هم امن تر... از این روزگار عجیب و غریب که دنیا به هم ریخته و تو شهر به این بی سروتهی همه داریم...
-
DailyOfMe
سهشنبه 19 آبان 1394 17:40
- این هم من در اینستا گرام: DailyOfMe - اینجا کمتر می نویسم و بیشتر شدم خواننده خاموش - برای من تصویری که همه چیز شکل می بینم و حافظه تصویری قوی تری دارم اینستاگرام جای بهتری ، همین...
-
زنده هستم...
یکشنبه 17 آبان 1394 12:15
- خوبم ، کار می کنم، شب های میرسم خونه و مثل آدم های معتاد سریال نگاه می کنم... - به شدت دنبال کار می گردم - تصمیم گرفتم یک حیوان خانگی داشته باشم - دلم سفر می خواهد - دلم خونه جدید می خواهد باورتون میشه در چشم بهم زدنی تو آبان هستیم
-
١٩. ابرها
سهشنبه 14 مهر 1394 13:50
روی تخت دراز کشیدیم و از پنجره به ابرها و اسمان رویایی این شهر نگاه می کنم ... یادم کوچک که بودم یکی از تفریحاتم موقع باغ رفتن این بود که رو به اسمان دراز می کشیدیم و ساعت ها ابرها رانگاه می کردم و ازتوشون شکل های مختلفی در میاوردم ، ممکن بود یک ابر به چند تا شکل تبدیل بشه یک پا زل فوق العاده بود که ساعتها مشغولم می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 مهر 1394 02:30
اینجا ساعت یک صبح و تهران ٢.٥صبح...اینجا هنوز هوا بهاریست و انگار تهران پاییزی شده...اینجا دل من گرفته و شاید اگر تهران بودم راحت تر اشک می ریختم... خیلی بد که وقتی کمی اززندگی روزمره ات فاصله می گیری یا بهتر بگم وقتی از یک فاصله ای به خودت و زندگیت نگاه می کنی از خودت راضی نباشی و یکدفعه به خودت میگی همین بود، چی...
-
۱۷. آسمان اینجا ابرهای بیشتری دارد
سهشنبه 31 شهریور 1394 00:04
هشت روز از سفرم گذشت، یک گوشه دیگه دنیا، زندگی به آرامی ادامه دارد همه منتظر یک فرشته کوچولو هستیم... اینجا یک طبیعت فوق العاده دارد با ابرهای که انگار به زیبایی به آسمان چسبیدن... طبیعتی که انگار یادش رفته پاییز، اینجا هوا کاملا بهاری... با بارون های شدید و هوای که گاهی گریه هاش بند نمیاد... ولی همه اینها دلیل نمیشه...
-
16.
شنبه 14 شهریور 1394 11:12
- هنوز چشمم از خواب باز نشده... دیشب تختم با خواهرزاده 8 سالم شریک شدم و چیزی که نصیبم شد فقط لنگ و لگد بود که به سمت من حواله میشد... دیشب به مامانش گیر داد که من میرم خونه خاله، راستش یک مدت حوصله کسی ندارم ، احساس می کنم خلوتم از دست دادم... دلم نیامد بهش بگم نیا... آمد و برام قارچ شست و خرد کرد که با هم پیراشکی...
-
15. مثل هر روز
شنبه 7 شهریور 1394 12:26
سرکار نشستم و از حجم زیاد کارهای که یک دفعه ایجاد شده ، سردرد گرفتم... اوضاع شرکت ما هم دقیقا مثل اوضاع مملکت، شب می خوابی و صبح که پا میشی میبنی همه چیز تغییر کرده... دیروز بعد مدتی تو خونه تنها بودم و به این فکر می کردم با آمدن برادر کوچیک چقدر زندگیم تغییر کرده ، دیگه از اون خلوت خودم خبری نیست کمتر فرصت فکر کردن...
-
14. زندگی داره میدوه
یکشنبه 1 شهریور 1394 17:24
کلی جابجایی تو محیط کارم اتفاق افتاده که خیلی هاش دوست ندارم، دارم دنبال کار می گردم و همش به این فکر می کنم ،که کاش اونقدر ثروت مند بودم که عوض این کار، اون کاری که دوست داشتم انجام می دادم... برادر کوچیک حدود دو ماهی که داره با من زندگی می کنه و نوع زندگیم تغییر داده ، دیگه وقت نمی کنم کتاب بخونم، چون هرشب باید برای...
-
13. ظلم
چهارشنبه 21 مرداد 1394 09:29
یکی از بدترین ظلم ها این که ، بین التعطیلین بیایی سرکار...
-
12.مغزم هنگ کرده
شنبه 17 مرداد 1394 16:50
- الان فقط یک بغل گرم میخواهم که آروم بشم ... - این روزها نسبت به اتفاقات سرکار بی خیال شدم، کاش میشد کارم تو خونه انجام بدهم و حقوق بگیرم... - دوباره سریال نگاه کردن از سر گرفتم و مثل یک آدم معتاد تا سر حد حالت تهوع پشت سر هم نگاه می کنم... - آنقدر تو این مدت فکر کردم که الان چند روز اسهال شدم... اره از استرس و فکر...
-
١١.در لحظه
شنبه 10 مرداد 1394 18:38
گاهی مثل الان مینویسی که بتونی حجم اشکهای که از چشمت سرازیر کنترل کنی،بنویسی تا مغزت به دستتات دستور بده ،نه به چشم هات برای گریه... گاهی مثل الان دوست داری سر خدا هم داد بزنی که مگه من ازت چی خواستم...و بعد او هم اروم بغلت کنه و بگه تو چیز بزرکی نخواستی... گاهی مثل الان دوست داری بدون هیچ دلیل دنیا به اخر برسه... همه...
-
۱۰.ایرانی و افغانستانی
جمعه 9 مرداد 1394 16:10
۱. من برنامه خندوانه هر شب نگاه می کنم، دیشب مهمان برنامه یک روزنامه نگار از کشور افغانستان بود و اکثر تماشاچیان هم افغانستانی بودند، برنامه خوبی بود و حتی قسمت های جالبی داشت... امروز اینستاگرام رامبد جوان نگاه می کردم و برای اولین بار کامنت ها رو خوندم و راستش بخواهید از این همه نژاد پرستی و این همه کلمات رکیک و حرف...
-
10. مسیر جدید
چهارشنبه 7 مرداد 1394 17:16
زندگی من در تهران به محدوده خاصی خلاصه میشه که حدودا مرکز تهران، کلاسهای هم که میرم قاعدتا تو همین مسیر و نهایت با کمی کج شدن راه انتخاب می کنم، مثلا حاضر نیستم برای یک کلاس از میدان ولیعصر تا میدان ونک برم... امروز به خاطر کاری قبل از امدن به سرکار به محدوده شمال غربی تهران رفتم، از این بگذریم که احساس می کردم وارد...
-
9.
سهشنبه 6 مرداد 1394 10:25
امروز صبح که بیدار شدم انگار نخوابیده بودم ، خوابهای عجیبی که همه با جزییات یادم هست... خواب خونه عمه که حیاط خیلی بزرگ سرسبز باضافه کلی پرنده و سگ بهش اضافه کنید، خواب یک بچه خوکی که گم شده بود، خواب عشق قدیمی که تو همه صحنه ها فقط با هم روبرو شدیم بدون اینکه حرف بزنیم و اون همش نگاهش از من دزدید و انقدر بد خوابیدم...
-
8.چرا نمیشه حال آدم خوب بمونه
دوشنبه 29 تیر 1394 15:39
این تعطیلات رفتم ولایت و البته از پنج رور فقط دو روز خونه پدری بودم و سه روز دیگه رو با خانواده خواهرم رفتیم باغ پدری، باغ پدری یک جای نسبتا سردسیر و حدود 200 کیلومتر از ولایت فاصله داره و پدر و مادر من شش ماه اول سال اونجا زندگی می کنند، یک باغ میوه که بیشترش درخت های سیب، بهش اضافه کنید باغچه های که توش انواع سبزی...
-
7. ازهر دری
سهشنبه 23 تیر 1394 13:22
کلی حرف دارم که باید به خودم بگم : تصمیم برای اینکه، کار خودم شروع کنم و از این محل کار و شرایطی که راضی نیستم ،خودم نجات بدم و این فقط یک تصمیم که من میترسم بهش فکر کنم ، همه چیز گذاشتم برای بعد از جواب سفارت... مثل مکه پارسال که همش فکر می کردم بعدش کلی تصمیم مهم می گیرم یا شاید معجزه ای اتفاق بیفته ولی .... دیروز...
-
5. خودم بیشتر از خودم میترسم....
شنبه 13 تیر 1394 12:46
مدیرعامل شرکت امروز من خواست از انگیزه بیشتر در کار و خوش بین بودن صحبت کرد از حقوقم صحبت کرد ولی من کلا ساکت بودم... هیچ حرفی نداشتم بزنم ، کلا مثلا یک ادم خاکستری نشستم و تماشاش کردم.... دوباره قرص های آرامبخش برای دوری از استرس شروع کردم (البته با تجویز دکتر) و شدم یک آدم خنثی که هیچی براش فرق نمی کنه.... هر موقع...
-
4.
شنبه 6 تیر 1394 12:21
خیلی بد که آدم شنبه اش با اعصاب خراب شروع کنه، از اون روزهای که می تونم با همه دعوا کنم، بیشتر از همه با ریس جدیدم ... هر چی براش روضه می خونی که این روش جواب نمیده و ما قبلا امتحان کردیم، باز حرف خودش میزنه... صاحبخونه ام حاضر نشد پول پیش بیشتری قبول کنه و من از امروز دنبال خونه می گردم با اینکه واقعا نمیدونم برنامه...
-
۳.
سهشنبه 2 تیر 1394 09:39
کلی حرف بران نوشتن هست ، کلی تصمصم که باید بگیریم. تصمیم های که ممکن به برگشتن من به ولایت ختم بشه و همه اینها مربوط میشه به نیمه دوم سال، به اینکه نترسم و ایمان داشته باشم به کارم، این تصمیم باعث میشه شغلم تغییر بدهم ، مکان زندگی تغییر بدهم و بخاطر اینها خیلی چیزهای دیگه هم تغییر خواهد کرد.... الان فقط فکر می کنم و...
-
٢.
سهشنبه 26 خرداد 1394 00:06
گاهی اوقات تو زندگی هست که دوست داری یکی دیگه بیاد به جات تصمیم بگیره، حتی فکر میکنی که میتونی یک فال قهوه بگیری و شاید اینطوری راهت بهتر پیدا کنی و تصمیم بگیری و اگر تصمیمت هم اشتباه بود میتونی تقصیر فال قهوه بندازی .... ولی گاهی فقط فقط باید به صدای قلبت گوش کنی...
-
۱.خونه جدید
یکشنبه 24 خرداد 1394 12:35
بالاخره بلاگفا باعث شد صبر من هم تمام بشه... این مدت همه افکارم روی نت موبایل نوشتم که بزودی به اینجا انتقال میدهم و بنا به علتی ترجیح میدهم از این به بعد به عنوان یک دختر آذر ماهی شناخته بشم...