خواب

سرم می ندازم پایین، زندگیم می کنم یادم میره چه آرزوهای داشتم و دارم، یادم میره باید تلاش کنم از برنامه ریزی کردن فرار می کنم و هیچی مثل خونه و خوابیدن حس امنیت بهم نمیده، حتی اگر خواب ها پر باشه از اتفاقات ریز و درشت ولی باز هم امن تر... از این روزگار عجیب و غریب که دنیا به هم ریخته و تو شهر به این بی سروتهی همه داریم برای یک زندگی معمولی سگ دو  می زنیم، این روزگاری که نه می تونی بیخیال کار بشی  حتی اگر مثل من کارت دوست نداشته باشی چون ته ماه می مونی با اجاره خونه ، قسط و هزینه های ریز و درشت دیگه... آره تو این اوضاع که زندگی حالت خوب نمی کنه خواب بهترین درمان....