سرکار نشستم و از حجم زیاد کارهای که یک دفعه ایجاد شده ، سردرد گرفتم... اوضاع شرکت ما هم دقیقا مثل اوضاع مملکت، شب می خوابی و صبح که پا میشی میبنی همه چیز تغییر کرده... دیروز بعد مدتی تو خونه تنها بودم و به این فکر می کردم با آمدن برادر کوچیک چقدرزندگیم تغییر کرده ، دیگه از اون خلوت خودم خبری نیست کمتر فرصت فکر کردن دارم ، وقتی هم فکر نمیکنی بیشتر به زندگی روزمره میچسبی...
کلی حرف تو مغزم دارم ولی نمی تونم بنویسم...