12.مغزم هنگ کرده

- الان فقط یک بغل گرم میخواهم که آروم بشم ...

- این روزها نسبت به اتفاقات سرکار بی خیال شدم، کاش میشد کارم تو خونه انجام بدهم و حقوق بگیرم...

- دوباره سریال نگاه کردن از سر گرفتم و مثل یک آدم معتاد تا سر حد حالت تهوع پشت سر هم نگاه می کنم...

-  آنقدر تو این مدت فکر کردم که الان چند روز اسهال شدم... اره از استرس و فکر زیاد...

- فکر برگشتن به ولایت و کار کردن برای خودم و پیش خانواده بودن از یک طرف و ماندن اینجا از طرفی دیگر...


نظرات 4 + ارسال نظر
بهزاد شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 15:37

توقعت رو معقول کن
در حد توانشان بخواه نه به مقدار نیازت

بهزاد سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 06:05

گفتم: خدایا سوالی دارم؟

گفت:بپرس!

گفتم: چرا وقتی شادم همه با من می خندند! ولی وقتی ناراحتم کسی با من نمی گرید؟!!

پاسخ آمد:شادی را برای جمع کردن "دوست" آفریدم! ولی غم را برای انتخاب "بهترین دوست"....!!!

بهزاد دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 19:01

پیدا میکنی
شاید نمیخوای
و سوز و گدارات بیشتر تسخیرت کرده
درسته کار آسانی نیست،سخت هم نیست
هیچوقت نترس
هر کسی لایق یکبار دوستی هست

گاهی اوقات به دردسرش نمی ارزه... چقدر وقت می زاری و چقدر اعتماد می کنی و در نهایت بیشتر اذیت شدی...

بهزاد یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 17:56

یه دوست خوب برا خودت پیدا کن
شاید نتونید همو بغل کنید ولی میتونید لحظه هاتونو را باهم تقسیم کنید
مثل یک نون خالی حتی
خیلی بده که آدم همه تنهاهایاشو نتونه باکسی قسمت کنه و سرخوش از شادیهای لحظه ای دوستانه بشه
شادزی زیبازی

پیدا کردن دوست خوب کار آسانی نیست...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.