7. ازهر دری

کلی حرف دارم که باید به خودم بگم :


تصمیم برای اینکه، کار خودم شروع کنم و از این محل کار و شرایطی که راضی نیستم ،خودم نجات بدم و این فقط یک تصمیم که من میترسم بهش فکر کنم ، همه چیز گذاشتم برای بعد از جواب سفارت... مثل مکه پارسال که همش فکر می کردم بعدش کلی تصمیم مهم می گیرم یا شاید معجزه ای اتفاق بیفته ولی ....


دیروز  رزومه کاری  برای یک شرکت معتبر فرستادم  و امروز تماس گرفتن که مصاحبه به زبان انگلیسی شما مشکلی ندارید؟ نمی دونم چرا ترسیدیم و گفتم نه نمیام... از اینکه انقدر اعتماد به نفسم کم شده  از خودم تعجب می کنم ... 


دلم برای یک نفری که دوسال قبل همین روزها کنارم بود تنگ شده ... 

و دلم میخواست امروز من هم مادر بشم...


همه چیز تو ذهنم بهم گره خورده، فردا میریم خونه پدری... دوست دارم یک فرصت به خودم بدهم و اهدافم بنویسم ... ولی الان مدتهاست که اهداف کوتاه مدت می نویسم و براشون تلاش می کنم ولی برای بلند مدت هیچ فکری ندارم... آنقدر از روزهای نیامده می ترسم که ترجیح میدهم همه چیز به دست تقدیر بسپارم و تصمیمی نگیرم.... هنوز ار نه قلبم نمیدونم چی دوست دارم

1- دوست دارم مادر شدن تجربه کنم

2- دوست دارم کسب و کار خودم  داشته باشم

3- دوست دارم آدم  ثروتمندی بشم

4- دوست دارم به همه افراد خانواده ام کمک کنم به اهدافشون برسند

5- دوست دارم  هر فصل یک سفر خوب برم

6- دوست دارم یک ورزش به صورت جدی ادامه بدم

7- دوست دارم خونه ای با نظر خودم داشته باشم

8- دوست دارم با مامانم رابطه ای بهتری داشته باشم

9- دوست دارم به خوبی انگلیسی صحبت کنم

10- دوست دارم از هیچکس کینه نداشته باشم و ظرفیتم ببرم بالاتر

11- و این دوست دارم ها ادامه دارد....


از تمام همین نوشته ها می تونم همه اهداف  بنویسم....ولی....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.