اینجا ساعت یک صبح و تهران ٢.٥صبح...اینجا هنوز هوا بهاریست و انگار تهران پاییزی شده...اینجا دل من گرفته و شاید اگر تهران بودم راحت تر اشک می ریختم... خیلی بد که وقتی کمی اززندگی روزمره ات فاصله می گیری  یا بهتر بگم وقتی از یک فاصله ای به خودت و زندگیت نگاه می کنی از خودت راضی نباشی و یکدفعه به خودت میگی همین بود، چی میخواستی و چی شد حتی ادمهای اطرافت بهتر می شناسی ... الان میدونم که کجایی کارم مشکل داره ولی خسته تر از اونم که بخوام بهش فکر کنم... خیلی خسته ام

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.